کد مطلب:316741 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:412

تشنه بر لب دریا


غریب و بی كس و تنها برادر

خیام تشنه را سقا برادر



بزن حرفی عزیزم من حسینم

نگو افتاده ام از پا برادر



فدای دیده ی پرخاك و خونت

دمی این دیده را بگشا برادر



فدای آن لب عطشان و خشكت

كه مانده تشنه بر دریا برادر





[ صفحه 152]





فدای دست از پیكر جدایت

كه شد در راه حق اهدا برادر



ببین دشمن چگونه شادمانی

كند هر جای این صحرا برادر



فتادی بر زمین از اسب بی دست

به روی دامن زهرا برادر



صدایت می زنم خاموشی ای وای

مگر رنجیده ای از ما برادر



سرت عباس من از خاك برادر

نما در معركه غوغا برادر



علم را در كف مردانه ات گیر

دوباره كن علم برپا برادر



بیا و دشمنت گرد حرم را

نما جولان علی آسا برادر



سپاه عشق را افسر تو بودی

دلیر عرصه هیجا برادر



چگونه رو به سوی خیمه آرم

و نعشت را نهم این جا برادر



سكینه گر سراغت را بگیرد

چه پاسخ من دهم او را برادر



ز مرگت روز من شام سیه شد

نخواهم دیگر این دنیا برادر [1] .




[1] همان، ص 252.